یک کتاب جذاب، خوندنی و البته دردناک در مورد سرگذشت جناب پال کلانثی (بر اساس داستان واقعی) که یک متخصص مغز و اعصاب بودند و بیماران زیادی رو با جراحیهای خودشون از مرگ نجات دادن، در میانه راه زندگی، خودش دچار یک بیماری ناعلاج یعنی سرطان ریه از نوع تهاجمی میشه. ایشون در این کتاب اولین فصل رو خیلی کوبنده و حساس شروع و تصویر سازی میکنه و بعد در فصلی دیگر به روایت گذشته خودش میپردازه که چطوری دوران کودکی و جونی رو پشت سر گذاشته و در تحصیل وارد حوزه ادبیات و در نهایت شغل پزشکی شده. بعد از بیان این موارد باز در فصل دیگهای به روایت اصلی و مشکل خودش یعنی بیماری و مرگ بر میگرده (موضوع اصلی کتاب) و سعی میکنه که در این مسیر (که یک روزی خودش در جایگاه دکتر بوده ولی الان در وضعیت بیمار هستش) به خواننده توضیح بده که در این راه با چه چالشهای سختی دست و پنجه نرم کرده. و چطور زندگی رو برای خودش در این شرایط حساس یعنی چشم در چشم مرگ، تونسته معنا ببخشه. کتاب به طور داستانی و روان نوشته شده تا خواننده رو با شرایط مرگ و معنای زندگی بیشتر اشنا کنه تا که به این شکل مخاطب دید بهتری به زندگی داشته باشه و به غیر قابل پیشبینی بودن اون پی ببره. اگر به زمینههای گفته شده یعنی مرگ و معنا علاقه دارید، و از رمان هم خوشتون میاد، خوندنش پیشنهاد میشه. در کل موضوع این کتاب جز درسهای اصلی زندگی محسوب میشه. ترجمه هم از نشر ملیکان قابل قبول و مناسب بود.